همین جا نشسته بود که در عکس نشست
پای همین دیوار
و پشتی های هخامنشی که دوستشان داشت
چندی گذشت و بهار رسید
بهاری که فصل کوچ بود و پرستوی امیدوار ما را بی نیاز از هر دلیلی کوچاند و برد.
سخت و ساده ۱۰۰ روز گذشت
و امروز درست در بالای آنجا که نشسته بود تا در عکس بنشیند، در قاب عکس نشست
همه همین گونه ایم
هزاران عکس می گیریم و در هزاران عکس می نشینیم و نمی دانیم کدام عکس مان در قاب عکس کوچ مان می نشیند و سینهء کدام دیوار عکس مان را در آغوش می گیرد؟
دیوارها مسئولیت سختی دارند
گویی هر دیواری را برای عکسی ساخته اند
به خودم می گویم: حواست باشه که فاصله پای دیوار تا سینهءدیوارها کم و کوتاه است.
ارادتمند: مهدی سروری
پ ن: از کاروان چه ماند جز آتشیبه منزل